کارگردان: حمید امجد
موسیقی: فردین خلعتبری
بازی گران:
رضا کیانیان در نقش دکتر پاک زاد رییس آزمایشگاه
رامبد جوان در نقش سپهر فرسایی
باران کوثری در نقش نیلوفر پاکزاد
فرزین محدث در نقش اشکان ریسباف
افشین هاشمی در نقش قهرمان غمخوار غلاویز
هدایت هاشمی
1390
کمدی - عاطفی
قهرمان غمخوار غلاویز مشهور به فرهاد، علوم آزمایشگاهی خوانده و امروز پس از فارغ التحصیلی قصد دارد در آزمایشگاهی استخدام شود.
نیلوفر همکلاسش، وی را به پدرش که آزمایشگاه دارد معرفی کرده است. فرهاد یک شهرستانی است و برای کمک هزینه تحصیل و اقامت در تهران در یک رستوران گیاهی کار می کند. از این رستوران به سوی آزمایشگاه می رود ولی کمی دیر می رسد. همکاران آزمایشگاه نیز نشانی دفتر رییس را به او اشتباه می دهند و پیش از رسیدن او با استخدام اشکان ریسباف موافقت می شود.
فرهاد شاگرد اول کلاس و اشکان شاگرد تنبل کلاس بوده اند اما دیگر درس تمام شده این جا محل کار است.
نیلوفر بر استخدام فرهاد تاکید دارد ولی به هر حال او دیر رسیده است. نیلوفر به صورت آزمایشی، اشکان و فرهاد هر دو را به کار می گیرد. همکاران آزمایشگاه از فرهاد خوششان نمی آید. او آدمی دقیق است و بنابراین مزاحم تنبلی آن ها می شود.
همکاران، دعوایی ظاهری راه می اندازند و به قهرمان روی می آورند. قهرمان فکر می کند آن ها با او دوست شده اند. سپهر به فرهاد از عشق خود به نیلوفر می گوید و از این که نیلوفر به او بی وفایی کرده است و از این که نیلوفر به تو علاقه دارد.
از آن طرف به نیلوفر از عشق فرهاد به او سخن می گوید. فرهاد باورش شده است که باید حرکتی عشقی از خود بروز دهد و نیلوفر باورش نمی شود که رابطه خاصی میان او و فرهاد باشد و اصلا چه نسبتی میان او و فرهاد؟ او یک دختر تهرانی پولدار و قهرمان یک جوان آس و پاس شهرستانی.
چون نیلوفر بدخلقی می کند، فرهاد دیگر واقعا سرخورده می شود. از این طرف سپهر میدان را خالی می بیند و به سوی نیلوفر خیز بر می دارد. او را به شام دعوت می کند و....
پدر اشکان یک جشن فارغ التحصیلی برای پسرش و دیگران در همین ساختمان آزمایشگاه ترتیب می دهد. فرهاد در جشن نیز حرکت های خوبی انجام نمی دهد و سیم بلندگو را قطع می کند. دکتر پاکزاد رییس آزمایشگاه از دست او شاکی می شود، ولی نیلوفر این حرکات را یک برنامه نمایشی معرفی می کند و نمی گذارد که فرهاد نابود شود.
سخنرانی پدر اشکان بسیار زیبا است که پس از هماهنگی های زیاد همین یک جمله را پشت تریبون می گوید: بفرمایید شام.
سپهر که صبح برای بازدیدکنندگان از فرهاد خون گرفته بود، از وجود سرطان در فرهاد خبر می دهد و به نیلوفر می گوید که به داد او برسد. حالا نیلوفر به سوی فرهاد می رود و فرهاد دوری می کند.
همکاران یک نامه عاشقانه از طرف فرهاد به نیلوفر می نویسند ولی غلط املایی دارد، عاطفه را با ت نوشته اند. البته در این روزگار هیچ بعید نیست که همه عاطفه ها با ت دو نقطه باشد.
فرهاد شب به خانه می رود که از شهرستان برایش میهمان می رسد. پدر و خواهر و... چون درسش تمام شده و به استخداک جایی درآمده است از او شیرینی می خواهند.
فرهاد درمی یابد که مرحوم مادرش نام قهرمان را برای او برگزیده بود و بنابراین تصمیم می گیرد قهرمان باشد نه فرهاد.
فردا برای آزمایش خون خواهر کوچکش به آزمایشگاه می رود در حالی که پولی ندارد. نیلوفر باز او را به همکاری فرا می خواند ولی قهرمان رد می کند. اما آزمایش خواهر کوچک تر را خود انجام می دهد. همکاران به عمد در تایپ آزمایش اشکالاتی انجام می دهند.
نیلوفر از روی چرک نویس قهرمان متوجه می شود که این برنامه ها کار چه کسانی است.
قهرمان برای مطالبه پول خود با رییس رستوران درگیر است. در درگیری بی هوش می شود. او را به بیمارستان می برند و آزمایش کامل خون می گیرند هیچ موردی نیست. قهرمان سرطان ندارد.
نیلوفر می خواهد به عنوان بدهی، پولی به پدر قهرمان بدهد چون می داند که آن ها پولی برای هزینه های آزمایشگاه و بیمارستان ندارند. پدر قهرمان می گوید: من پسرم را می شناسم، به کسی بدهی ندارد و بگیرم ناراحت می شود.
حالا نیلوفر می داند که ماجرای عشقی سپهر و دیگر ماجراها همه ساختگی بوده است و اگر به همین روال پیش برود مشتری ها از آزمایش های غلط، شکایت می کنند.
پدر او که به خارج رفته بود زودتر از موعد باز می گردد. او آزمایشگاهی را در دوبی پسندیده است بنابراین سهام این جا را می خواهد به پدر اشکان بفروشد و برود.
نیلوفر در می یابد که مادرش چرا دکتر را ترک گفته بود چون دکتر به تنهایی تصمیم می گیرد.
دیگر پی گیری ها فایده ای ندارد چون از فردا رییس آزمایشگاه اشکان و صاحب آن پدر اشکان می شود.
بنابراین مشترکات زیادی با قهرمان آس و پاس در خود احساس می کند و در پی یافتن او می افتد. قهرمان رفته است بدون این که نشانی از خود بر جای گذارد.
اما نیلوفر به یاد رستوران می افتد. نیلوفر خود گیاه خوار است و قهرمان را به عنوان گارسن در رستوران گیاهی نیلوفر دیده بود. آن جا می رود، قهرمان از کاغذ شعری می گوید که نیلوفر زمانی پیش روی میز رستوران جا گذاشته بود. امإ؛ح ح نیلوفر که شاعر نیست. این مساله را همکاران آزمایشگاه خیلی بزرگ کرده بودند ولی این یکی دیگر مثل همه آن چیزها دروغ نیست. قهرمان آن کاغذ را به دست نیلوفر می دهد. این یک دستور غذایی است ولی اگر با احساس خواند شود خود شعری زیبا است: نه گوشت بخور نه ماهی...
دیالوگ های ماندگار:
همه دنیا آزمایشگاه است و همه داریم به همدیگر آزمایش پس می دهیم.
من چرا غش نمی کنم.
بهداشت هنوز تجمله.
احساس به زبان نیاورده را نادیده گرفتن اشکالی ندارد ولی احساس به زبان آمده را ناشنیده گرفتن...