خوابم می آید داستان زندگی رضا امیدوار است. همان گونه که از نام و نام خانوادگی او برمی آید به همه چیز رضایت می دهد و به آینده امیدوار است.
این چندمین بار است که عطاران از بحشی از نام اصلی خود در فیلم بهره می برد. معلم بودن عطاران، عینکی بودنش، فشار دادن عینک و حضور خانم ویشکا آسایش نیز فیلم را به ورود آقایون ممنوع شبیه می کند.
امیدوار به سال 1351 چشم به جهان گشوده و سربازی اش مقارن با دوران جنگ تحمیلی بوده است، البته از بس چایی روی شلوارش می ریخته و خود را خیس می کرده است معافش کرده اند! کمی از آن دوران و کمی از این دوران را چشیده. بچه شیطانی بوده و اتفاقا خود معلم شده است.
دوست داشت موسیقی دان بشود، و او را می بینیم که گویی دارد موسیقی می نوازد ولی با چرخش دوربین در می یابیم که در حال تمیز کردن آن است!
سعی می کند شیطنت های بچه ها را نادیده بگیرد ولی دانش آموزان نیز ول کن نیستند. البته این زمان با آن زمانی که رضا تحصیل می کرد تفاوت بسیار دارد.
رضا از یک دانش آموز نمی تواند بگذرد. یا جای او در مدرسه است و یا جای رضا و البته چون این دانش آموز، فرزند یکی از پایه گذران مدرسه است، رضا باید دمش را روی کولش بگذارد و برود.
او اکنون سی و نه ساله است. پدر و مادری پیر دارد که دوست دارند او زن بگیرد و مستقل شود و حال همان شغل معلمی را از کف داده است. این داستان بسیاری از این میان سالان ما است که هنوز نه کار دارند، نه خانه و نه زن و زندگی.
پدرش دست فروشی کم درآمد است و مادرش زنی خانه دار.
اکبر عبدی در نقش مادر رضا یکی از شاه نقش های خود را ارائه می دهد. او را پیش تر در هیات زنان دیده بودیم ولی این از رنگی دیگر است.
اکبر عبدی را برای کارهای پیشین نیز در خور ستایش می بینیم ولی به واقع در این فیلم با زیبایی خیره کننده ای بازی می کند. اغراق های او در خدمت نقش قرار گرفته است و به هیچ عنوان در باور نمی گنجد که این پیرزن خوش ادا، اکبر عبدی باشد. خودتان قضاوت کنید چقدر خوب بازی کرده است که داوران جشنواره فجر پس از سی سال بی مهری با بازیگران شهرستانی همچون او و جمشید هاشم پور بالاخره از رو رفتند و سیمرغ بلورین بهترین بازیگر را به عبدی دادند!
مادر رضا اصلا لازم نیست حرکت کند همین که زبانش از دهانش بیرون می ماند برای خنداندن تماشاچی کافی است. یک جا لب بالایی را چنان زیبا روی لب پایینی قرار می دهد که نگو و نپرس. همین حرکات صورت هم لزومی ندارد، گاه که یک گوشه افتاده و بدون حرکت چرت می زند بازهم زیبا و دیدنی است.
با ورود اکبر عبدی به داستان، خانواده رضا تکمیل می شود. رضا آزادانه می تواند دست او را بگیرد و ببوسد و تقی شوهرش پشت او بنشیند و کنار او در رخت خواب دراز بکشد.
این صحنه ها هر چند خنده آور نیز هستند ولی نقشی مکمل در ارائه یک خانواده ایرانی دارند که سال ها است در فیلم ها به فراموشی سپرده شده و حتی خانواده های هنرمند و زوج های واقعی سینما همچون مهناز افضلی و حسن پورشیرازی، امین حیایی و نیلوفر خوش خلق، محمدرضا شریفی نیا و آزیتا حاجیان، گلاب آدینه و مهدی هاشمی، علی مصفا و لیلا حاتمی نیز این گونه در برابر دوربین ظاهر نشده اند.
حضور عبدی چنان به این داستان جان می دهد که بیننده فکر می کند نکند این دو پدر و مادر واقعی رضا عطاران هستند. نکند این داستان زندگی واقعی عطاران است و او پدر و مادرش را به بازی در سینما فراخوانده است.
فیلم با خواب رضا شروع می شود و سخن او درباره خواب که چقدر خوب است، هم هستی و هم نیستی. اصلا شاید انسان برای همین، دنبال زن گرفتن می رود که هنگام خواب پهلویش یکی باشد و از تنهایی نترسد.
تم اصلی فیلم نیز همین است: خواب و ازدواج.
در این روزها که دست رضا از کار کنده شده است پدر و مادرش باز به فکر زن گرفتن برای او می افتند و او خود هم فرصت بیشتری برای انتخاب دارد.
یاد دوران کودکی می افتد که چگونه به ملیحه دختر همسایه دل بست و بعد که یکی دو قرار عاشقانه گذاشت و توفیقی به دست نیاورد.
او اکنون به یک دختر که در وسط یک پاساژ، بساط پاستل فروشی دارد دل می بندد.
با دیر شدن ازدواج رضا، به ذهن اطرافیان می افتد که نکند او مریض باشد، در بچگی توپی به صورت او خورده و پس از آن عینکی شده است. وی را نزد پزشکی می فرستند و او به پزشک می گوید که عاشق است ولی در ارتباط گرفتن مشکل دارد.
نسخه پزشک، دیدن فیلم های کلاسیک خارجی و الهام از دیالوگ های هنرپیشه ها است.
او هم به جان فیلم های انگرید برگمن و همفری بوگارت می افتد و نت نویسی می کند.
سرانجام موفق می شود با دختر پاستل فروش قراری برای خوردن قهوه بگذارد. رضا از چیز شیرین بدش می آید و نام دختر شیرین است!
دختر مشکلات ویژه خود را دارد. اکنون خواهرش بیمار و و نیازمند کلیه است. شیرین پولی برای خرید کلیه ندارد و کلیه خودش نیز به او نمی خورد. گروه خونی رضا با خواهر شیرین هماهنگ است ولی رضا مرد این کار نیست، ضمن این که خانواده او هم رضایت نمی دهند. الکی می گوید کلیه ام را می فروشم و با پول آن یک کلیه برای خواهرت می خریم.
شبی که برای صرف شامی گران قیمت به یک رستوران رفته اند. شیرین ایده ای را مطرح می کند. این که دزد شوند!
آخ آخ که چقدر این ایده بد است و چقدر به فیلم لطمه وارد می کند. اصلا از همین ورود به فضای رستوران، حال و هوای فیلم فانتزی می شود و از آن چه تا به این جا پیش رفته بود فاصله می گیرد.
مگر نه این که همین دل بستن به پاستل فروش داخل پاساژ درصدد این بود که واقعی بودن فضا را بیشتر برای ما ترسیم کند؟
بازی شیرین نیز به هیچ وجه در خدمت فیلم نیست و از بار کمیک می کاهد.
بگذریم، رضا که در برابر هر اتفاق ساده شلوارش را خیس می کند چگونه می تواند تن به دزدی بدهد؟ ولی چاره چیست. دو ساعت دور شهر می گردند و رضا یک سوپر را برای انجام نخستین عملیات بر می گزیند.
تعلیق ها گاه شیرین است همانند همین جا که شیرین، رضا را به انتخاب فرامی خواند، انتخاب چه؟ سلاح.
حالا در این سلاح ها چه چیزهایی هستند. و بعد این پرسش که رضا چه را برای خود بر می گزیند؟ پیچ گوشتی. و پیچ گوشتی نیز باز در خدمت ریتم فیلم قرار می گیرد.
رضا داخل سوپر می رود ولی توان دزدی ندارد. پس از این به داخل ماشین می پرد و از شیرین می خواهد که گاز بدهد. به راستی او همین چند دانه چیپس و پفک را دزدیده است؟ نه او عرضه این کار را هم ندارد. سوپری می پرد بیرون و فریاد می کشد: آقا بیا بقیه پولت را بگیر!
واقعا این جا هم یکی از بهتریم نکات فیلم به شمار می رود و نشان از این دارد که همه چیز را با منطق چیده اند.
رضا پولی را که برای تدریس خصوصی به مانی گرفته به عنوان پولی که از سوپر دزدیده است به شیرین نشان می دهد.
بعد سوار پیکانی می شود و برای راننده پیچ گوشتی می کشد. شگفتا که این راننده همان جناب سرهنگ همسایه قدیمی آن ها و پدر ملیحه است.
شیرین دریافته است که عصرهای سه شنبه پدر مانی از مغازه جواهرفروشی خود همراه خانمی می رود. شیرین، این فریبا خانم را می دزدد. شیرین با رضا، فریبا خانم را همچون گروگانی به خانه خود می برد. با تماس با طلافروش در می یابند که فریبا همسر و یا دوست طلافروش نیست بلکه همسر شخصی به نام سرافراز است.
رضا و شیرین هر دو برخوردهایی با سرافراز داشته اند و از او می ترسند. از این پس رفتارشان با فریبا عوض می شود. دست و دهان او را می گشایند و برای او فیلم می گذارند ببیند! در وقتی خوابم میاد به فیلمهای قدیمی ایرانی، خارجی و هندی ادای دین شده است. چه این جا چه آن جا که رضا به توضیه دکتر سراغ فیلم های خارجی رفته بود و چه آن جایی که یاد روزگار عاشقی و سینما رفتن با یار می افتد و چه آن جا که از روزگار کودکی و فیلمی هندی با بازی آمیتا بچند یاد می کند.
شیرین و رضا در برابر دریافت پانزده میلیون حاضر می شوند که فریبا را تحویل دهند. سر قرار می روند. آغاز فیلم از همین جا است. یعنی لحظه معامله و بعد فلاش بک خورده بود به آن چه گفتیم.
شیرین و رضا دو تن هستند ولی سرافراز چند نفر را همراه دارد. آن ها فریبا را از صندوق عقب ماشین بیرون می کشند و رضا را داخل صندوق می اندازند. شیرین فرار می کند. جایی از ماشین پیاده می شود و پشت تخته سنگی پنهان می شود. در این هنگام دنده خلاص می شود و ماشین به ته دره می رود. هنگامی که ماشین در حال سقوط است. صدای رضا را می شنویم که می گوید: اصلا استرس ندارم....
از این پایان، به نظر می رسد که وقتی خوابم می آد از آن فیلم های دنباله دار باشد.
این بود داستان فیلم و اما کارگردانی فیلم به عنوان نخستین کار سینمای عطاران پذیرفتنی است به ویژه این که خود او بازیگر نقش اول هم هست.
تدوین در بعضی جاها در اوج است.
شوخی ها گاه بامزه به نظر نمی رسند و به فیلم فارسی شباهت می یابند. مثلا نرم بودن پاستل ها که روی آن تاکید می شود.
خیس کردن امیدوار شلوار خود را اصلا تازه و دوست داشتنی نیست ولی توجیه او که چایی ریخته است باز قابل تحمل می نماید اما این که چند بار لازم بود این کار انجام شود خود جای بحث دارد. صحنه ای که صدای ناودان می آید و پدرش در حیاط متوجه صدا می شود و دیالوگ خود او که باز شلوارم را خیس کردم خیلی کش دار است، یا باید حذف می شد و یا بهتر از این به اجرا در می آمد.
می رسیم به فیلم نامه که هیچ چیز زائدی ندارد چون بارها بازنویسی شده است ولی مگر نمی شد فیلم نامه اصیل تری بدون در نظر گرفتن فیلم پولو بردار و فرار کن اثر وودی آلن نوشت؟ چه نیازی بود آدم خوش قریحه ای همچون حمید نعمت الله به برداشت از کار وودی آلن بپردازد و عطاران که استعدادش را برای ما ثابت کرده است روی کارگردانی چنین اثری وقت بگذارد؟
کارگردان: رضا عطاران
فیلم نامه: حمید نعمت الله
بازنویسی: عطاران
بازی گران:
سروش صحت در نقش سرافراز
ویشکا آسایش در نقش فریبا سرافراز
رضا عطاران در نقش رضا امیدوار، معلم
اکبر عبدی در نقش مادر رضا امیدوار
خداداد عزیزی در نقش خودش
مریلا زارعی
حسین محب اهری
اصغر سمسارزاده