Quantcast
Channel: شارژ ایرانسل و رایتل
Viewing all articles
Browse latest Browse all 464

فیلم چک

$
0
0

نویسنده، تهیه کننده و کارگردان:

کاظم راست گفتار

بر پایه فیلم جمعه از کامران قدکچیان

بازیگران:

همایون ارشادی در نقش تیمسار

فرهاد آییش در نقش مهدی جوادی

مریم سعادت در نقش همسر جوادی

شاهرخ استخری در نقش میثم مجتهدزاده دانشجوی دامپزشکی

مرتضی ضرابی درنقش شاگرد مسافرخانه دار

جمشید مشایخی در نقش بهرام

مژگان بیات

محمدرضا رهبری

سپند امیرسلیمانی

فرخ نعمتی

موسیقی: آریا عظیمی نژاد

1389

 

فیلم چک بر پایه فیلم جمعه نوشته فریدون گله به کارگردانى کامران قدکچیان ساخته شده است. جمعه محصول سال 1356 است که شادروان نعمت الله گرجى، مرحوم پرویز فنى زاده، شادروان رضا کرم رضایى، مرحوم مهرى ودادیان، اکبر اصفهانى، کامران افرندنیا و بهمن مفید در آن نقش آفرینى مى‏کنند.

راست گفتار کسی نیست که این گونه برداشت ها را پنهان کند چنان که در عروس خوش قدم نیز آشکارا نوشته بود: بر پایه فیلم چه راهی برای رفتن از جی لی تامپسون. البته چاشنی حرف های سیاسی و افزودن یک فنجان دموکراسی دم کرده به فیلم چک، کار خود راست گفتار است.

شب عید است و هرکس به کاری مشغول. خرید شب عید، خرابی ماشین، عموفیروز با دایره زنگی اش، دعوا و... در این میان پیرمردی یک تاکسی دربست می گیرد. راننده تاکسی زن است و بنابراین نمی تواند دربست سوار کند چون پلیس گیر می دهد. در راه هم مسافر می زند. مسافری پا به سن و سال گذاشته به نام داریوش سوار می شود و سر حرف سیاسی را باز می کند همانند دیگر مردم ایران که گویی از مشروطه به این سو سیاستمدار به دنیا می آیند.

مسافر جوانی به نام میثم هم به جمع آن ها افزوده می شود و بعد مردی میانه سال به نام جوادی سوار می شود.

داریوش از مردم می گوید که جو گیر می شوند زمانی بچه هایشان را داریوش و کورش و کامبیز و زمانی دیگر ثریا می خوانند. همه فرح ها چهل و هفت هشت سال دارند و همه میثم و یاسرها بیست و هفت هشت سال.

موضوع بعدی بحث، غنچه دادن درخت آرزوهای رضاشاه و روی آوردن زنان به عرصه کار در اجتماع و ازجمله مسافرکشی است.

بحث حق و حقوق و تلاش و جنگیدن است که دو نفر از روی موتور با شکستن شیشه عقب ماشین کیف پیرمرد را می ربایند. پیرمرد آن ها را به بازپس گرفتن کیف تشویق می کند، میثم و جوادی و داریوش آن ها را می گیرند و زن راننده هم با چماق آن ها را می زند. سرانجام کیف را پس می گیرند و دزدان فرار می کنند.

پیرمرد را به خانه می رسانند. زن راننده از پول شیشه ماشین می گوید و پیرمرد دست به جیب می شود. برگ آخر چک خود را می نویسد و به جوادی می دهد. این مبلغی است در برابر تلاش آن چهار تن که در برابر ارزش کیف ناچیزاست و باید به صورت عادلانه تقسیم شود.

ابتدا رقم چک را نمی توانند بخوانند ولی بعد متوجه می شوند که چهل میلیون تومان است. (رقم چک در فیلم جمعه چهل هزار تومان بود، خودتان تورم را در این چند سال حساب کنید!)

جوادی همان جا کف خیابان سجده می کند چون پول حلالی برای خرید پراید به دست آورده است. بقیه هم شادند.

جوادی ماهی شب عیدش را جا می گذارد و بعد بر می دارد و می گوید: پولدار که شدم خودم یک استخر برات می خرم. این نخستین مزه جاندار فیلم است. بعد از این، گاه از پیامک و مجموعه پ نه پ هم استفاده می شود ولی دیالوگ های ماندگاری نیز رقم می خورد:

حق گرفتنی است؛ مرگ هم حقه برو بگیرش.

خداوند این چشم پاکو از شما نگیره.

من می گم خواجم، تو می گی چند تا بچه داری.

شما که ده میلیون خاکه ته جیبته.

معلوم می شه مادرزنت دوست داره؛ مهم اینه که من دوستش ندارم.

من را که در گور دیگری نمی خوابانند.

شما جیب منو با سوراخ مستراح اشتباه گرفتین.

الولد تر ابی.

به حرمت این ریش سفید تراشیده ام.

مثل نخود در آش شوربا.

خلاصه همگی خوش حال و خندان روانه می شوند ولی اشکال در این است که اکنون شب هنگام است و باید تا صبح صبر کنند. هیچ یک به دیگری اطمینان ندارد بنابراین شب را باید پهلوی هم باشند.

در راه برای شستن دست و رو به مسجدی می روند و بسیج به آن ها مشکوک می شود. داریوش موقعیت را مناسب می بیند و از رها بودن دزدان در شهر و گیر دادن این ها به مردم عادی می گوید.

داریوش آن ها را به مسافرخانه ای که آشنا است رهنمون می شود ولی باز سه مرد و یک زن غریبه در یک اتاق نمی توانند باشند. زن با برادرش ولی تماس می گیرد. ولی می آید ولی به مشکلات افزوده می شود. زن جوادی هم به مسافرخانه می آید. آن ها آن قدر اوضاع را بر هم می ریزند که مسافرخانه دار همه را بیرون می اندازد.

جوادی گروه را به خانه خود می برد. خالی بودن یخچال و جمع کردن چادر از روی صندلی ها از توجه و ریزبینی کارگردان نسبت به جزییات است. شام نیست و پسر جوادی به فکرش می رسد که با تخم مرغ رنگی ها املت درست کنند.

این یک برگ کاغذ باعث همبستگی چهار تن شده است که تنها وجه اشتراکشان زبان فارسی و ایرانی بودن است وگرنه به هم نمی خورند و عقاید کاملا متضادی دارند. ولی سراغ ماهواره را می گیرد اما در خانه جوادی تنها می شود به رادیو دل خوش کرد. رادیو را که می گشایند متوجه می شوند که شب جمعه است و تازه باید تا صبح شنبه همدیگر را تحمل کنند.

جوادی مذهبی است و در تضاد با میثم که جوان است و داریوش که از اعضای گارد جاویدان بوده است. نقش آدم تعصبی و نق نقو و گیربده و پاچه گیر برای فرهاد آییش دیگر تکراری شده است. همان پوپک و مش ماشالله به خوبی ظرفیت های وی را بروز می داد.

صبح فردا جوادی ناپدید شده و همه به این نتیجه می رسند که او گریخته است. او با کله پاچه داغ به خانه باز می گردد.

ظهر که می شود او طبق معمول همه هفته می خواهد به نماز جمعه می رود.

ولی به تنهایی هم نمی تواند نماز بخواند حالا جلوی چشم این همه آدم چه کار کند.

داریوش می خواهد جوادی را از رفتن باز دارد ولی مگر نه این که به دموکراسی معتقد بود و می گفت در مملکت را نمی دانم ولی در خانه ما دموکراسی برقرار است.

بنابراین همه با هم راه می افتند.

در این جا کروات قربانی می شود. بهتر بود که داریوش کراوات خود را پیش از خروج از خانه باز می کرد و یا با همین کراوات به صفوف نماز جمعه می رفت و شبکه ها نشان می دادند چگونه یک فرد خوش تیپ به نماز رفته است.

ورود به نماز جمعه تا آن جا که وضو می گیرند و تیمسار چون قصد وضو ندارد جامه دار همه می شود و ولی اعمال بقیه را تقلید می کند کافی بود. باقی ماجرا از تجسس بدنی و بعد ورود و پخش خطبه نماز جمعه هیچ کمکی به روند داستان نمی کند. مردم هم آشکارا در دوربین نگاه می کنند!

داریوش همه را به ناهار دعوت می کند ولی توافق می شود که جوادی مادر خرج بشود و دنگ همه را حساب کند. جوادی به پسرش عرفان قول داده است که جمعه بیرون بروند. هفته دیگر امتحان دارد و نمی شود بنابراین همه با هم روانه می شوند.

ولی و میثم سوار بر موتور ولی و بقیه با ماشین خانم مسافرکش. در پارک هرکس به کاری مشغول می شود. میثم و دختر جوادی به حرف زدن. داریوش و ولی و یک غریبه به حکم زدن و جوادی و زنش به پخت و پز. در این میان عرفان در آب می افتد و ولی او را نجات می دهد. ورود ولی به آب سرد وی را از مستی به هوش می آورد.

در بازگشت از پارک همه به خانه داریوش دعوت می شوند. خانه ای به هم ریخته بدتر از خانه دانشجویی که به دست دوستان مرتب و منظم می شود. این جا ما را به یاد نارنجی پوش مهرجویی می اندازد. دور هم بودن این ها نیز یادآور فیلم طهران دارویش مهرجویی است.

این که برگ چک دست که باشد برای افراد بسیار مهم بود ولی پیرمرد چک را به جوادی داده بود. حال جوادی می خواهد چک را به دیگری بدهد و میثم این کار را برعهده می گیرد.

صبح فردا میثم ناپدید شده است. او برای خرید صبحانه بیرون رفته ولی...

افرادی با بی سیم به خانه داریوش مراجعه می کنند و چند تن را با خود می برند. پدر میثم که تاکنون نگذاشته پسرش بیرون از خانه بخوابد وی را نزد خود برده است و داستان چک را باور نمی کند.

استخری یکی از روان ترین بازی های خود را در این فیلم ارائه می دهد و رویارویی با پدرش از اوج های کار او به شمار می رود.

پس از این که داریوش و جوادی نیز همان داستان را تکرار می کنند. پدرش می گوید: سهم تو را من می دهم بگذار بقیه بروند دنبال کارشان. ولی میثم می خواهد روی پای خودش بایستد و شهریه دانشگاه را خودش بدهد.

نسل قدیم خیلى به جوان‏ها سخت مى‏گیرند چرا دختر جوادى باید سفر شمال را سفر جمکران بگوید، چرا خوردن ماء الشعیر یا به قول داریوش آب جوى اسلامى بدون الکل هم براى جوادى ممنوع است، چرا پدر میثم...

خلاصه همه با هم به بانک می روند، پیرمرد موجودی دارد ولی دیگر در این دنیا نیست. پس از انحصار وراثت که چند ماهی به طول می انجامد می توانند چک را پاس کنند.

این که در این چند ماه چه خواهد شد چیزی است که به عهده بیننده گذاشته می شود.

میثم دلش پیش دختر جوادی گیر افتاده است و از او اجازه می خواهد که برای تعمیر کامپیوتر باز به منزل آن ها برود.

فیلم با نمای ابتدایی از عمو فیروز و... پایان می پذیرد.

 

 اصفهان آن لاین


Viewing all articles
Browse latest Browse all 464

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>