دکتر نادر آذرنگ یک پزشک است که در زندگی عشقی شکست خورده، حال نزد روان شناس رفته است و مشکلات روحی و روانی خود را بازگو می کند.
او داستان زندگی خود را چنین شرح می دهد:
ارغوان دانشجوی پزشکی موفق می شود حافظه خرگوشی را روی یک مموری ذخیره کند. او این اختراع خود را با هم کلاسی اش نادر در میان می گذارد به شرط این که با یکدیگر ازدواج کنند و اختراع مال هر دوی آن ها باشد.
ولی نادر در غیاب او این اختراع را به عنوان پایان نامه ارائه می دهد. هنگامی که ارغوان سر می رسد کسی به حرف او گوش نمی دهد. ارغوان باز از نادر خواستگاری می کند ولی سودی ندارد، بنابراین وی را نفرین می کند!
تقاص نادر در برابر این نامردی، بسیار سنگین است.
نادر با دخترعمویش خوشه رضایی نامزد می شود.
خوشه گوشزد می کند که مردها از چشم عاشق می شوند و زن ها از گوش ولی نادر توان بیان حرف های محبت آمیز را ندارد، سرش در درس و کتاب بوده است و از زن ها فقط مادرش را می شناسد.
درست در شب ازدواج باران می گیرد ولی نادر برای خوشه چتر باز نمی کند. خوشه سر خطبه عقد می گوید: نه.
بهروز بوتیک به مناسبت روز زن، دسته گل بسیار بزرگی را تقدیم همسرش توری یا توران خانم می کند. پس از این، دسته گل دیگری هم برای همسر دیگرش می خرد. توری برادرانش عباد و عماد را مامور می کند که از بهروز زهر چشم بگیرند.
آن ها با ماشین به بهروز می زنند و او راهی بیمارستان می شود.
خوشه با دکتر قرار می گذارد و می گوید که قرار است هفته دیگر عروسی کند. پس از پیاده شدن از ماشین دکتر، با ماشین دیگری تصادف می کند. دکتر او را به بیمارستان می رساند. حالا باید اطلاعات مغز هر دو بیمار را روی هارد بریزند. پرستار بیمارستان که خود درگیر مسائل عشقی با دکتر صدر است اشتباه می کند.
هارد بهروز و خوشه جا به جا می شود.
روزی بهروز و خوشه به هوش می آیند و از دیدن همدیگر و از دیدن خود در آینه شگفتی زده می شوند.
بهروز همچون زنان سخن می گوید و خوشه همچون مردان.
رفتار لاتی شقایق فراهانی در این جا نقش لاتی خواهرش گلشیفته فراهانی در فیلم بوتیک را به یادها می آورد.
نادر دست به دامان ارغوان می شود. ارغوان که حالا ازدواج کرده و بچه دار شده است راه چاره را در به کما رفتن دوباره هر دو می داند. دکتر می خواهد با کپسول آتش نشانی بر سر آن ها بکوبد ولی به دلیل حضور پرستار نمی شود.
بهروز را با آمپول، بی هوش نگاه می دارند اما خوشه فرار می کند. در راه توران خانم را می بیند و عشق و علاقه خود را به او بیان می کند. توران خانم گمان می کند این هم یکی از معشوقه های بهروز است. برادران توری خانم ماموریتی دیگر می یابند. خوشه قصد دارد به کلانتری برود که عباد و عماد سوارش می کنند و او را به جنگل می برند.
خوشه از توران می گوید که دوستش دارد، به نظر کسی که وضعیت او را نداند وی یک هم جنس باز است!
نادر هم دنبال است که او را به بیمارستان بازگرداند. در این میان پدر خوشه به کمک پلیس، نادر و خوشه را می یابد.
سروان در یک دادگاه صحرایی خوشه را تحویل پدرش می دهد و نادر را بازداشت می کند.
خوشه را به خانه می برند و در اتاقش حبس می کنند.
خواستگار تازه، ذبیح الله داودی که پسرعموی دیگر او است نزد وی می رود. خوشه پس از این که در می یابد ذبیح پولدار است و از آن طرف اگر بهروز باشد باید جواب زن اولش و توران زن دومش و طلا را که قرار است زن سومش باشد بدهد و پول طلبکاران را وصول کند، وضعیت فعلی خود را می پذیرد و از ذهن بهروز جدا می شود.
نادر را از خود می راند و با ذبیح برای خرید عروسی می رود. آپارتمانی که می خواهند بخرند همان آپارتمانی است که طلا می خواست به نام بهروز کند.
نادر با بهروز درد دل می کند و او را می بوسد و توران خانم که صحنه را از لای در می بیند، گمان بد می برد.
نادر در خانه هم خوشه را حاضر می بیند. مادرش مرتب برایش در پی دختر است و هر از چندی دختری را معرفی می کند. این در حالی است که با همسرش یعنی پدر نادر نمی سازد و او را از خانه بیرون می اندازد.
در شب ازدواج، باز باران می گیرد. خوشه اتومبیل ذبیح را بر می دارد و فرار می کند. در راه تصادف می کند و او را به نزد نادر می آورند. نادر این بار موفق می شود اطلاعات هریک را به صورت درست ذخیره کند.
این بود داستان نادر که برای روان شناس تعریف می کرد. حال بازمی گردیم به مطب روان شناس. نادر بیرون می رود، و بیماری دیگر داخل می آید، بهروز، ارغوان، توران، طلا و ذبیح همه و همه بیمار همین پزشک هستند. داریوش فرهنگ کارگردان هم می آید! مشکل او این است که نمی داند فیلمش فروش می کند یا نه.
روان شناس وی را به جا می آورد، از سلطان و شبان او تعریف می کند و می پرسد: شما چتونه؟
داریوش فرهنگ: یک فیلم می سازم که نمی دانم می فروشه یا نمی فروشه.
روان شناس: موضوعش چیه؟
داریوش فرهنگ: عشق، شاید هم کمبودش.
روان شناس: می فروشه.
از کجا مطمئنید؟
من مردمو می شناسم. آخرش مهمه، می شه بگید آخرش چطوری تموم می شه؟
و کارگردان دنبال پایان خوشی برای فیلمش می رود.
نادر در کنار دریاچه ای نشسته است و دو قو را تماشا می کند.
خوشه سر می رسد و می گوید: قوها هیچ وقت جفتشان را گم نمی کنند.
نادر: من جفتمو گم کرده ام.
خوشه: جفت تو با پای خودش آمده است.
باران می گیرد و نادر چتر را برای خوشه می گشاید.
این گونه، فیلم با یک هپی اند تمام می شود.
خنده در باران را می توان یکی از پرجرات ترین آثار داریوش فرهنگ دانست و از همین رو برای فروش آن در گیشه نگران بوده و به همین جهت هپی اندی را برایش رقم زده و به ترتیبی که بیان شد عمل خود را توجیه کرده است.
در جهان ماشینی امروز می توان محتویات ذهن را که مهم ترین و پیچیده ترین عضو بدن به شمار می رود روی یک مموری ذخیره کرد ولی باز در همین جهان ماشینی، انسان با ذهن خود این اختراع را کرده است و یک اشتباه از سوی او می تواند همه چیز را بر هم بریزد. در این جهان ماشینی بازهم زن و مرد تفاوت دارند و این تفاوت ها است که به انسان معنا می دهد.
چند دیالوگ ماندنی:
فکر کردی حساب طلبکارا رو صاف می کنی؟؛ اول باید دهن تو یکی را صاف کرد.
فکر کردی این جا جالیزه، من هم هویجم!
تو عاطفه نداری، قلب که داری.
زنا تا قلبشون نزنه تن به کاری نمی دن.
دوستش دارم ولی نمی خوام اینو بفهمه.
رکورد نامردای عالمو زدی، باید در گینس ثبت بشی.
خنده در باران
نویسنده و کارگردان: داریوش فرهنگ
بازیگران:
علی رضا جلالی تبار در نقش دکتر نادر آذرنگ
رسول آبادیان در نقش پدر نادر
بهاره رهنما در نقش رستگار پرستار دستیار دکتر آذرنگ
داریوش فرهنگ در نقش خودش
نصرالله رادش در نقش بهروز بوتیک
گوهر خیراندیش در نقش روان شناس
شقایق فراهانی در نقش خوشه
مهران رجبی در نقش سروان
رضا فیاضی
مرجانه دلدار گلچین
پوراندخت مهیمن
کمدی
1390