نویسنده و کارگردان:
پدرام علیزاده
بازی گران:
پوریا پورسرخ در نقش ناصر اژدهای قالپاق دزد
مریم سعادت در نقش مادر ناصر
نیما شاهرخ شاهی در نقش داوود
ایرج نوذری در نقش مراد
طنز
1390
داستان آخرین سرقت را می توان تا اندازه ای با سن پترزبورگ و یا شیش و بش سنجید. دو دزد که به دام هم می افتند. همدیگر را می پایند که رودست نخورند ولی در واقع هر دوی آن ها آلت دست باند بزرگ تری هستند.
شیش و بش از داخل زندان و سن پترزبورگ از بعد از آزادی زندان آغاز می شود ولی آخرین سرقت به زندان می انجامد.
ناصر اژدها پسری با هیکل بزرگ است که ادعای زرنگی دارد. پول آب میوه فروش را حساب نمی کند، قالپاق می دزدد و... ولی در واقع هیچ کس نیست عرضه همین دله دزدی ها را هم ندارد. یک روز یک ماشین مدل بالا وی را در خیابان اذیت می کند و او تصمیم می گیرد قالپاقش را بدزدد. چند قدم جلوئتر همان ماشین را می بیند که پارک شده. لاستکی زاپاسش را بر می دارد. بعد می بیند اصلا در ماشین هم باز است درون آن می رود که می بیند راننده پشت فرمان نشسته. می گوید: ما داریم هوشمندی راننده ها هنگام رو به رو شدن با دزدان را می سنجیم در این هنگام جشمید می آید و داد و فریاد راه می اندازد. معلوم می شود آن پسری که پشت فرمان نشسته هم صاحب ماشین نیست. دو نفری ماشین را بر می دارند و می روند. داوود دزد ماشین می گوید از صاحب شرکت طلب دارم و چون پولم را نمی دهد، به جایش این ماشین را برداشته ام.
حالا داوود هرجا بخواهد برود ناصر دست بردار نیست. داوود که از دست ناصر خسته شده است او را می زند. ناصر بی هوش می شود و داوود وی را به خانه خودشان می برد. ناصر که به هوش می آید با فیروزه خواهر داوود آشنا می شود.
قصد می کنند ماشین را بفروشند ولی از روی مدارک ماشین درمی یابند که ماشین از مژگان است. مژگان دختری است که داوود قصد داشته با او ازدواج کند ولی در شرکت دزدی کرده و به زندان افتاده و مژان را از دست داده.
داوود با مژگان تماس می گیرد و به او می گوید که می خواهد دست از دزدی بر دارد و پسر خوبی بشود. مژگان می گوید من فعلا تهران نیستم. ماشین را بیار به ویلای ما در شمال.
ناصر را تحویل مادرش می دهند ولی او به بهانه این که می خواهد با فیروزه ازدواج کند مادر را با خود همراه می آورد.
داود و فیروزه و ناصر و مادر ناصر راه می افتند. جمشید همچنان به دنبال ماشین است تا آن را به اربابش بازگرداند.
داود و ناصر در شمال، سرگرم بحثند که ناگهان ماشین ناپدید می شود. فیروزه و مادر ناصر آن را برای خرید برده اند و در مسیر تصادف می کنند. پلیس راهنمایی و رانندگی از نشت مواد در عقب اتومبیل پی به محموله مواد مخدر می برد ولی مادر ناصر از خرید سیر و ترشی خبر می دهد. آن دو را راها می کنند.
ناصر و داود سرانجام موفق به تحویل ماشین می شوند. در این هنگام متوجه می شوند که رودست خورده اند و حامل ده کیلو کوکایین شده اند. از همین جهت بود که جمشید از دخالت پلیس می ترسید. در واقع این ماشین را سر راه آن ها گذاشته اند و حالا رییس باند قصد دارد آن ها را به قتل رساند. در این لحظه پلیس که پی به سلسله جنبان این قضایا برده همه را دستگیر می کند.
ناصر و داود دو سال بعد در حالی که موهای سرو و صورتشان همان اندازه است که بود! از ندامتگاه آزاد می شوند. هیچ ماشینی آن ها را سوار نمی کند تا این که یک بی ام و آخرین سیستم آن ها را می برد. راننده بی ام و در راه برای خرید پیاده می شود. ناصر و داود می بینند سویچ روی ماشین است. در نمای بعدی آن دو را می بینیم که دارند فرار می کنند.
داستان فیلم چندان جذاب نیست، دخالت پلیس را می شود حدس زد و رودست خوردن آن ها نیز جالب نیست. ولی پایان فیلم را می پسندیم چون به نوعی احترام به شعور مخاطب است هرچند یک پایان باز نیست و پایانی بسته بندی شده به شمار می رود.
همه بازی ها پر از اغراق است، گویی واکنش بازیگران نسبت به هر مساله کوچک باید به صورت کامل بزرگ نمایی شود. جمشید که اصلا خود کاریکاتور است. در این میان پوریا پورسرخ برای تیپ سازی و درآوردن نقش تلاش زیادی کرده. فیلم برداری نیز ساده و تدوین بسیار خوب انجام پذیرفته است.
به هر حال مخاطبان، نام کارگردان آخرین سرقت را به ذهن می سپارند تا در آینده شاهد کارهای پسندیده تری از او باشند.