نقد فیلم زندگی با چشمان بسته
کارگردان: رسول صدر عاملی
تهیه کننده: محمدرضا تخت کشیان
عنوان بندی: ابراهیم حقیقی
خوشنویسی: کاوه اخوین
بازیگران:
حامد بهداد در نقش علی رضا
ترانه علی دوستی در نقش پریسا
پریوش نظریه در نقش مادر پرستو و علی رضا
پولاد کیمیایی در نقش امید
فرهاد آییش در نقش پدر علی رضا و پرستو
همایون ارشادی در نقش وکیل
فرهاد قائمیان در نقش مقدم
فیلم برداری واقعا عالی است، گاهی یک نما، همه چیز را برای ما حکایت می کند.
داستان در یک محله می گذرد، محله ای با همان خانواده های سنتی، علی رضا برای کار به خارج از کشور رفته است و پرستو پس از دیپلم وارد دانشکده حقوق می شود. پرستو و علی رضا با نامه با یکدیگر ارتباط دارند، فیلم با نامه علی رضا به خواهرش آغاز می شود و باز با نامه او به خواهرش پایان می پذیرد.
پرستو پس از دو سال تحصیل به برادرش می نویسد که ترک تحصیل کرده است. اما این خبر را از پدر و مادر پنهان می دارد. نه دروغ نه راست هیچی نمی گوید، سکوت. چراکه با پدر و مادرش راحت نیست. پدرش که یک حصیرباف است لابد با درآمد نه چندان زیاد و برادرش که گذاشته رفته و راحت شده است. پرستو پیوندش را با خانواده از دست می دهد خانه، تنها جایی است که او در آن می خوابد همچون کاروان سرایی که صبح از آن بیرون می زند و شب آرام در آن می خزد.
او در دفتر یک وکیل استخدام می شود، امور موکلان را پی گیری می کند و در استیفای حقوق آنان از هیچ کاری روی گردان نیست حتی دادن زیر میزی و زدن لبخند.
او تا دیرهنگام کار می کند و دیررسیدن خانم جوان به خانه از ظرفیت یک محله سنتی بیرون است. سوار هر اتومبیلی شدن و با هر غریبه ای سخن گفتن و به روی هر کسی خندیدن زبان مردم را باز می کند. پدر و مادر نیز از او می برند.
پرستو از خانه و خانواده نمی برد ولی پنهان کاری می کند. در این سال ها هیچ حرفی میان آن ها رد و بدل نمی شود و همسایه ها با فضولی و سرک کشیدن بیش از خودشان از زندگی آن ها با خبرند.
یک بار پدر دست به چاقو می برد تا پرستو را بکشد ولی پشیمان می شود. شبی حال مادر خراب است. قرص هایش تمام شده است، پرستو بیرون می رود تا دارو را تهیه کند. تاکسی دربست نیست بنابراین سوار ماشین غریبه ای می شود. مرد سماجت می ورزد و او را کتک می زند. پریسا به خانه همکلاس سابق پریسا می رود ولی مادر پریسا در را باز نمی کند.
ویتا، پرستو را به بیمارستان می رساند. در همین شب، علی رضا از خارج باز می گردد. از بیمارستان تماس می گیرند و او به دنبال خواهر به بیمارستان می رود.
علی رضا متوجه فضای سنگین خانه می شود. پدر و مادر با پرستو حرف نمی زنند. کم کم مردم محله به او تیکه می اندازند و از او می خواهند که اگر غیرت دارد خواهرش را جمع و جور کند. محله تغییرات زیادی کرده است، معصومیت ها از دست رفته، مردم همانند سابق نیستند، پشت سر هم حرف می زنند و فضولی می کنند.
یک روز افراد محل جمع می شوند تا علیه پرستو استشهادیه امضا کنند. مادر پرستو نیز می خواهد زیر آن امضا بیندازد و این حرکت او جمع آنان را می پراکند. بیشتر بازی مادر پرستو تا این جا در سکوت گذشته بود و حال که قفل سکوت از دهان او بر گرفته می شود بسیار تاثیر گذار است.
پدر و مادر دیگر تحمل ندارند، تصمیم می گیرند از این محل بروند. علی رضا نمی گذارد، با پرستو حرف می زند. همه کارهای پرستو برای این بوده است که مقدم را به راه بیاورد. مقدم زنی صیغه ای دارد. آن ها بچه ای پیدا کرده اند ولی مرده است و زن گمان می کند این بچه مانده و شوهرش آن را از او گرفته است. این راز را تنها امید می داند.
پس پرستو در این راه بیهوده کوشیده و به مقدم روی خوش نشان داده است. علی رضا یک روز در میان وسایل خواهرش مقداری پول و سکه طلا و سند خانه پیدا می کند و این سوال برایش پیش می آید که این ها از کجا آمده اند. سرانجام پرستو می گوید که من هیچ گاه دختر بدی نبوده ام. این تعلیقی بود که با گفتنش سوال تماشاگران فیلم پاسخ داده می شود و تعلیق کشدار فیلم پایان می پذیرد. ولی تازه جان مخاطب ناآرام می شود. چرا جناب مقدم برای لغزش هایش مورد عتاب مردم قرار نمی گیرد ولی پرستو از آش نخورده دهانش سوخته است. علی رضا نیز گذاشته و به خارج از کشور رفته است. او هم مجرد است ولی کسی درباره او حرفی نمی زند چون پسر است.
علی رضا سرش را بالا می گیرد و مغازه پدر را می گشاید. یک روز سر اذان پس از سلام و علیک با پریسا در حالی که هنوز لبخند دیدار با او از صورتش پاک نشده تصادف می کند و می میرد.
همه این خشونت ها در فضای محبت آمیز رخ می دهد، پدر و مادر دخترشان پرستو را دوست دارند ولی حرف مردم محل را می پذیرند. مردم محله همدیگر را دوست دارند تا جایی که در کار یکدیگر دخالت می ورزند و برای و به جای حل مشکل دختر هم محله ای خود به بیرون راندنش از محله می اندیشند. مقدم همسرش را دوست دارد وبرای همین مردن فرزندشان را به او نمی گوید.
صدر عاملی بسیار کوشیده است تا فیلمش تلخ نباشد، میهمانی گرفتن برای بازگشت علی رضا از خارج و رقصیدن حامد بهداد به همین دلیل است. صحنه تصادف پایان فیلم و دعواهای گاه و بی گاه نیز بسیار ساده و کم خشونت است.
بزرگ تریم درسی که از فیلم می آموزیم این است که چشمانمان را بگشاییم، همنا قدر که به گوش هایمان اهمیت می دهیم و بر پایه شنیده ها زبانمان را به کار می گیریم، چشم هایمان را باز کنیم که فاصله حقیقت و دروغ به اندازه یک وجب یعنی به فاصله چشم و گوش است. در زندگی باید چشم ها باز باشد با چشم بسته و به صورت حفظی و دست ولی (مثل دوچرخه سواری علی رضا در صحنه ای از فیلم) نمی شود زندگی کرد.