حمیدرضا گلبن طراح، نقاش، مدرس، معمار و هنرمند ایرانی در دوم بهمن ماه سال 1327 در اصفهان چشم به جهان گشود.
از کودکی با طراحی خو گرفت. پدرش کارمند شرکت نفت بود و آن ها در خوزستان زندگی می کردند. حمیدرضا تابستان ها که مدرسه ها تعطیل می شد از گرمای خوزستان فرار می کرد و به اصفهان می آمد. در اصفهان با کارهای سمبات و یرواند نهاپطیان آشنا شد. با نهاپطیان طرح دوستی ریخت و ولی نهاپطیان حال و حوصله تدریس نداشت.
گلبن می گوید: هرگاه کسی می پرسید این را چه جوری کشیدی؟ یرواند می گفت: نگاه کن می فهمی. یرواند به من هم چیزی یاد نداد ولی همین که گذاشت ببینم چگونه آثارش را خلق می کند مرا به پیش برد. من دین عظیمی نسبت به او دارم.
حمیدرضا در دوران مدرسه دانش آموز درس خوانی بود ولی همه وی را به عنوان طراح می شناختند. دیپلم خود را در رشته طبیعی گرفت چون پدرش می خواست او یک جراح شود.
گلبن می گوید: چه بسا اگر جراح قلب یا جراح زیبایی می شدم موفقیت های بیشتری در زمینه مالی داشتم.
به هر حال او رشته معماری را دنبال کرد. لیسانس خود را در رشته معماری از دانشگاه هنر تهران دریافت کرد. پایان نامه او درباره بادگیرهای شهر کاشان بود. پس از این، دوره فوق لیسانس خود را در رشته معماری داخلی در دانشگاه هنر تهران پی گرفت. به سال 1353 با ارائه پایان نامه خود درباره تغییر کاربری یک بازار قدیمی در قم به یک مرکز توریستی دانش آموخته شد.
در دوره دانشگاه بیشتر از فرانسوی ها تاثیر پذیرفت. آن ها حرف های تازه ای برای گفتن داشتند و فضای فکری متفاوتی را به ایران آوردند. به عنوان مثال طراحی سرعتی یا اسکچ را از آن ها فراگرفت و دانست که با این شیوه می تواند در زمان بسیار کوتاه ایده های خود را به صورت بصری بیان کند.
گلبن می گوید: ما به مینیاتور عادت داریم که با صرف زمان بسیار زیاد و خطهای ظریف خلق می شود ولی زمان در معماری پراهمیت است. یک معمار باید طرح خود را در کوتاه ترین زمان ممکن ارائه دهد. چون ما معمارها با بازار سر و کار داریم و اگر سستی کنیم مصالح گران می شود.
آن گاه سرگرم کار در دفتر مشترک فولاد مبارکه و دانشگاه شهید بهشتی شد، پس از این به استخدام وزارت علوم درآمد و بعد عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی شد. علاقه داشت خانه ای را با شیوه خود بنا کند که این در تهران امکان پذیر نبود بنابراین خود را به اصفهان منتقل کرد، و به تدریس در دانشگاه هنر پرداخت. گلبن زمینی را در امیریه اصفهان فراهم آورد و خانه خود را در آن بنا کرد.
ساخت خانه چقدر برایتان اهمیت داشت؟
ساخت خانه برایم اهمیت بسیار داشت چون می خواستم شیوه خودم و کارم خودم را لمسش کنم. خانه را که بنا کردم در آن ساکن شدم چون به آن اعتقاد داشتم. حالا معمارانی را می بینید که خودشان حاضر نیستند یک روز در خانه ای که ساخته اند بنشینند. همین است که می بینید معماری ما دیگر هیچ محبتی در آن نیست، تظاهر مسخره ای از سنگ و آجر شده است. منم منم بالا گرفته است. هر ساختمان فریاد می کشد: به من بیشتر نگاه کنید. هر ساختمان می خواهد بزند روی دست ساختمان کنار دستی اش. کجا معماری ما این گونه بود. همه جا کاهگل بود. بعد سردر یک تزیینات مختصری داشت ولی در را که باز می کردی می دیدی چه خانه زیبایی است. حالا تا راس ساختمان سنگ های گران قیمت نصب می کنند و مردم را به لحاظ مالی پوک می کنند. من می خواستم تاثیرم روی جامعه کارم و صداقتم باشد.
شما تدریس در دانشگاه هنر اصفهان، دانشگاه شهید بهشتی تهران، دانشگاه آزاد خوراسگان و آموزشگاه شهید مهاجر را در کارنامه خود دارید، تا حالا دانشجویان فعلی را با دانشجویان زمان خودتان سنجیده اید؟
بله، دست دانشجویان را قوی نمی بینم، در رشته معماری که هیچ بچه های تجسمی کار هم حوصله ندارند.
در طراحی های خودتان چقدر بر عکس تکیه دارید؟
به عکس به عنوان الگو تکیه ندارم. من همان موقع طرح خودم را می کشم. طراحی، حس حرکت دارد ولی یک عکس این حس را ندارد. اگر هم عکس را دیگری گرفته باشد که او نگاهش را به من قالب می کند.
از روی عکس که به کلی نمی شود آدمی را کشید چون در وجودش شرافت هست، خشم می گیرد و شگفتی زده می شود.
عکس یک رفرنس متریال به شمار می رود، منبعی است برای مراجعه، بعدها اگر جزییات را فراموش کردید عکس می تواند یک مرجع باشد.
این حس را چگونه در طراحی های خودتان به بیننده منتقل می کنید، حس گفت و گو، حس ساعت یه بعد از ظهر...؟
چون فرم ها را می دانم و تناسب ها را می شناسم. با یک تکه چوب طراحی و رنگ آمیزی می کنم. چوب حسی تر از مداد و راپید و خودنویس است. این را خودم ابداع کرده ام. چوب پری میتیو و ابتدایی است و تکنولوژی ندارد.
لبه ها را صاف نمی کنم چون شادابی و شفافیت خود را از دست می دهد، دقیق می شود و حس طراحی می میرد.
خطها را در یک حرکت می کشم. خارجی ها به این ولیو استادی می گویند، در این روش باید یاد بگیری چگونه بدون ضربه کار کنی.
قاب را هم دوست ندارم. روی هر طرح یک تکه شیشه می اندازم و آن را روی شاسی سوار می کنم.
این همه موضوعات متنوع را از کجا می آورید؟
دانشجویان را به گردش های علمی می روم، ابیانه، کندوان، ماسوله، بندر آنکونا در شمال شرقی دریای آدریاتیک در ایتالیا و...
آن قدر به مردم ابیانه دقیق شده ام که حتی فرم راه رفتن آن ها را می دانم. ما یک سفر رفتیم فقط برای این که کندوان را ببینیم. شب تبریز خوابیدیم و صبح به کندوان رفتیم. آن جا خاک فشرده دارد ولی سنگ نیست. مردم آن جا با تیشه درون این خاک را خالی کرده اند و خانه ساخته اند. همه چیز عجیب است، آدم باید کمی بایستد تا آداپته شود!
یک روز رفتم بندرعباس دیدم یک لنچ از کارافتاده ای آن دورها به گل نشسته و بازنشسته شده. رفتم پهلویش دیدم مثل خودم است. طرحش را کشیدم، بچه های بندر آمدند. می خواستند بدانم دارم چه کار می کنم. وقتی کارم را دیدند خوششان آمد. گفتم خوب مرا نزدیک لنج های دورتر ببرید.
طبیعت را می شناسم ولی نمی گذارم خودش را به من اعمال کند. به این می اندیشم که در نهایت، معنای کار چه خواهد بود. تکیه روی ابداع و نوآوری است و حس جدیدی را القا کردن.
می کوشم اصالت ها را ببینم و اصالت ها را گم نکنم. خطها دیده بشود که بشود.
در کار طراحی زیاده پردازی نمی کنم. وقتی حرف زده شد، و کمال مطلوب به وجود آمد، آن را رها می کنم چون از وزن و توانش کم می شود. بی حس و خسته و وررفته می شود.
حس، آن اوایل که می آید به بوی گل می ماند و این با سرعت هماهنگ است. وقتی کش بدهیم عقل پیش می آید. عقل منتظر فرصت است که خودش را نشان بدهد. مردم می گویند بچه باهوشی است، پیرمرد عاقلی است. این پیام بزرگی با خود دارد، یعنی زمان در پختگی عقل مهم است ولی هوش خیر.
لطیفه هم توضح نمی خواهد با کم ترین واژگان پیام خود را می رساند.
رنگ در کارهایتان چه نقشی دارد؟
آبرنگ را هم به صورت حرفه ای کار می کنم. ولی در آن جا هم سرعت را فراموش نمی کنم.
گاهی از اکولین بهره می گیرم. اکولین وحشی تر از آبرنگ است، در بافت کاغذ نفوذ می کند و هیچ کاریش نمی شود کرد.
کسی که ابزارها را بد به کار ببرد در حقشان ظلم کرده و آن ها را بی چاره کرده است. در موسیقی ما هم دارد این اتفاق می افتد می خواهند از ویولون صدای نی بیرون بکشند.
جایی که لازم باشد رنگ را وارد طراحی می کنم. در کار بزرگانی همانند مهندس هوشنگ سیحون رنگ و حتی سایه روشن نیست. آن ها فقط و فقط به ساختمان ها می پردازند. من فرهنگ، گیاهان و طبیعت را نیز می بینم.
به جز این نمایشگاه در امتداد که در موزه هنرهای معاصر برقرار شده است، چند سال پیش هم نمایشگاهی در همین جا داشتید، از فعالیت های نمایشگاهی دیگرتان بگویید.
هیچ چیز دیگری نبوده است. کار زیاد می کنم. هیچ روزی نمی گذرد که دست کم یک تابلو نکشم ولی خوب کسی برای هنر ارزش قائل نیست. هنرمند باید کار کند و دست اندرکاران امور روابط فرهنگی را ایجاد کنند تا هنرمندان معرفی بشوند.
'