سی داستان برای تصویرگران کتاب کودک
داستان سرا: پیمان پورشکیبایی
تهران: جوان امروز
چاپ اول پاییز 1390
75 صفحه، جیبی
هزار و صد نسخه، دو هزار و هفت صد تومان
کتاب حاضر، سی داستان شعرگونه و آموزنده برای کودکان است که جهت استفاده طراحان خوش قریحه کشور که رویای داستان پردازان را با مداد و رنگ به تصویر می کشند به بازار نشر آمده. ده عنوان از این داستان ها تصویرگری شده و از سوی انتشارات جوان امروز به چاپ رسیده است و این انتشارات، برای چاپ عنوان های بعدی نیز آمادگی دارد.
اشعار داستانی کتاب همگی پایه ای ملودیک دارند، بنابراین باید آن ها را درست خواند وگرنه ریتم و ضرباهنگ از دست می شود.
نام داستان های کتاب چنین است:
برکه و اسب آبی.
کانگی تپل.
اسب دریایی و خشکی.
موش باقالی فروش.
پنجه سفید و خواب.
قورقوری پرصدا.
پیله و پروانه.
پدرام و زنبور و گل شیپوری.
پدرام و توپ.
خر و آسیاب.
خر کوچولو و پنجره.
حپلی پیتزاخور.
اسب دانای سفید.
فیفیلی و مار زرد.
زبرا و خال خالی در سفر.
ماجرای پلنگ و گوزن.
موش کور و تونل.
کلاغ و موش و سنجاب.
دارکوب نوک دراز.
خانم قو و ابرها.
دارکوب و کاکتوس.
کلاغ تنبل.
جوجه تیغی و دانه ها.
سنجاقک و کار خوب.
ماهی کوچولو و کوسه.
خال چشم پاکوتاه.
تپلی زبر و زرنگ.
مارمالی با وزوزی.
خال خالی گردن دراز.
بلبل حسود.
داستان زیبای خپلی پیتزاخور را با هم می خوانیم:
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
درون شهری قشنگ
با درخت های سه رنگ
شهری داشتند حیوان ها
خوش بودند و با وفا
گاو بقالی می کرد
خر حمالی می کرد
پنیر و سرشیر و ماست
کره و دوغ رو به راست
آقا روباه زرنگ
پیتزایی داشت دو سه رنگ
موشی آن جا دست فروش
لواشک چه پرفروش
آلوچه با قرقوروت
زغال اخته یا که توت
دوست و هم بازی بودند
خیلی ناز نازی بودند
گربه ای بود خپلی
دیگری بود پپلی
خپلی وقت ناهار
پیتزا می خورد بعد کار
دو تا نوشابه می خورد
یکی با خودش می برد
پپلی سرشیر و دوغ
نمی گفت هرگز دروغ
کره با عسل می خورد
شیر و با خودش می برد
دو سه ماهی که گذشت
حپلی چاق و پلشت
دندان ها کرم زده بود
دست و پاها خسته بود
راه می رفت یک ورکی
پیتزا می خورد زورکی
پپلی سالم و خوب
می خوابید وقت غروب
دندان هایش مثل صدف
سفید انگاری که برف
راه می رفت خیلی قشنگ
چابک و فرز و زرنگ
خپلی مریض سخت
خوابید آن جا زیر تخت
شد حسابی چاق و چاق
بردنش با یک الاغ
بزی جان دکتر شهر
گفت دارد چاقی خطر
گر که پیتزا بخوری
کی توانی بدوی
ماندگاری زیر تخت
کار تو همیشه سخت
خپلی گریه می کرد
همه اش ناله می کرد
بزی جان دکتر شهر
گفت برو کوه و کمر
روزی پنج بار تو حالا
برو از کوه تو بالا
خوراکی شیر و پنیر
نخوری پیتزا خمیر
هرگز نوشابه نخور
گاهی آب میوه بخور
خپلی خوب گوش می کرد
هیچ فراموش نمی کرد
خپلی پس از سه ماه
حال او شد رو به راه
نه دگر پیتزا می خورد
نه او نوشابه می برد
باز در این شهر قشنگ
درخت های رنگارنگ
خر حمالی می کرد
گاو بقالی می کرد
کار روباه چه کساد
بست دکان و رفت ز یاد
شیر و دوغ پنیر و ماست
قصه هست دروغ و راست