اسب حیوان نجیبیست
نویسنده و کارگردان: عبدالرضا کاهانی
موسیقی: کارن همایونفر
بازیگران:
رضا عطاران در نقش بهروز شکیبا (جمال خسروجردی)
حبیب رضایی در نقش مسعود
پارسا پیروزفر در نقش برزو
کارن همایونفر در نقش پیمان
مهتاب کرامتی
باران کوثری
مهران احمدی
بابک حمیدیان
ماهایا پطروسیان
اشکان خطیبی
پانته آ بهرام
احمد مهرانفر
مانی باغبانی
بابک حمیدیان
عبدالرضا کاهانی کارگردانی است که آرام آرام دوربینش سمت و سوی طنز به خود گرفته است. او اکنون در این کار خود به صورت جدی تری طنز را دنبال می کند. طنزی تراژیک که بیننده را هم می خنداند و هم به شدت درگیر خود می کند. اسب حیوان نجیبی است حکایت آدم های روزگار ما است حکایت خودمان است که در لاک خود خزیده ایم ولی ناگهان در دل شب حاضریم دور هم جمع شویم و بخندیم یا به هم ناسزا بگوییم.
بهروز شکیبا مامور نیروی انتظامی از صاحب یک پارتی مقداری پول می گیرد تا گزارش آن ها را ندهد. سپس به مسعود که مست شده است گیر می دهد و از او دویست هزار تومان پول طلب می کند ولی او پولی ندارد. بنابراین وی را وا می دارد که از هر جا شده است پول بگیرد. او به سراغ دوستان و آشنایش می رود ولی هیچ کدام پولی ندارند، مسعود به همه آن ها هم بدهکار است، آن ها دنبال مسعود راه می افتند تا برایش پول جور کنند ولی باز کاری از پیش نمی برند، هرجا می روند تیرشان به سنگ می خورد، کسی که خواهرش را عروس کرده آن ها را به منزل آقای مرادی سردفتردار می برد ولی آقای مرادی نیز همان هنگام همسرش را از دست داده است.
سرانجام شکیبا او را می رساند و کمی به او پول دستی می دهد. شکیبا یک جفت کفش را هم که از خانه دوست مسعود برداشته است به دوست پیمان می بخشد.
در کل، هیچ چیز فیلم منطقی نیست، حتی روابط نیز بی اندازه بیهوده است و همین ما را به خنده می اندازد. طنزهای کلامی و شوخی ها نیز همین بی معنایی و بیهودگی را می رساند و خوش بختانه کم تر از دایره ادب بیرون می شود. البته فیلم هرچه پیش تر می رود، مخاطب می بیند در پس هر خنده آخر گریه ای است، کم کم پرده بر می افتد و در پس آن شوخی ها، سیاهی و پوچی نمایان می شود. این را شماری از تماشاگران نمی پسندند و به ناچار سالن سینما را ترک می کنند.
تا این جا بیننده با این که می داند شکیبا یک مامور واقعی نیست وگرنه این فیلم مجوز پخش نمی گرفت ولی درگیر داستان می شود. شکیبا یک مامور به تمام معنا است ریش دارد، موتور و بی سیم و کارت نیروی انتظامی دارد و باتوم به کمر می بندد. ولی همه این ها جعلی است، همه زندگی او در زیر زمین یک کله پزی خلاصه می شود. او خود مجرمی است که دو روز به مرخصی آمده ولی اخلاقی دارد که حتی اگر ولش کنند او کسی را ول نمی کند.
دوست دارد گیر بدهد حالا به سنگ در خانه مردم که لق شده یا فرمان کج موتور، یا بند کفش کسی که باز مانده یا دکمه پیراهن یک مامور واقعی که افتاده است. او خودش لهجه دارد آن وقت دیگری را دارای لهجه شهرستانی می داند.
همه آدم های فیلم به گونه ای درگیری دارند، درگیری خانوادگی و درگیری با خود چنان که برزو موهای سرش را می کند، همسر سابق برزو که رسما معتاد شده و دختر کارمند آموزشگاه که خود را همسر مدیر می پندارد. آن راننده که وسواس دارد و... این ها چون درگیری دارند خود را محکوم می بینند. هیچ کس به نیروی انتظامی زنگ نمی زند ببیند این واقعا مامور هست یا خیر و کسی به نیروی انتظامی گزارش نمی دهد که مامور شما در حال باجگیری است، اصلا انگار بهترین راه رهایی همین باج دادن است. وقت هایی هم هست که امکان گریختن وجود دارد ولی همه دوست دارند در این مهلکه باشند چون به هر حال بهتر از در خانه نشستن و سیگار کشیدن و خودخوری است.
حضور بابک حمیدیان و حبیب رضایی و قرض تو قرض و به دنبال پول بودن تا حدی یادآور فیلم بی پولی است. هم چنین آغاز شدن فیلم با گیر دادن به یک پارتی، ما را به یاد فیلم شیش و بش نیز می اندازد.
رضا عطاران در نقش شکیبا به واقع کاری نو و تازه و کاملا جدای از نقش های تکراری سینمایی و تلویزیونی به شمار می رود و به حق جایزه نقش اول را از خانه سینما ربوده است.