نفرین
کارگردان: علی توکلنیا
ژانر ترسناک (تریلر)
بازیگران:
اندیشه فولادوند در نقش هستی قادری
نیلوفر خوش خلق
نیما شاهرخ شاهی
علی توکل نیا
شیوا خسرومهر
فرزاد صفاجو
محمدولی احمدلو
عبدالله نجف پور
سید حمید رضا قریشی
فیلمنامه: سمانه نجاتی
بازنویس فیلم نامه: بهناز دشتی
مدیر تولید و تهیه کننده: حسن توکل نیا
فیلمبردار: سعید واثق (مافی)
تدوین: علی توکل نیا، محمد احسان اجتهادی
موسیقی: سید بهنام ابطحی
طراح گریم: فریدا صفائیان
طراح صحنه: امیر رضائی، محسن غلامی
طراح لباس: مهناز غنی
صدابردار: امین میرشکاری
صداگذار: امین میرشکاری
مدیر تدارکات: محمدولی احمدلو
عکاس: محمد فوقانی
روابط عمومی: بهناز شیربانی
نفرین نخستین ساخته سینمایی آقای علی توکل نیا در مقام کارگردان است.
نفرین فیلم ترسناکی است و در تیتراژ خود قتل یک مرد را به نمایش می گذارد و این گونه تکلیف خود را با مخاطب روشن می کند. با این حال اگر اکیدا توصیه شود که بچه ها به دیدن فیلم نروند بهتر است.
فیلم با عنوانی که دارد و پوستر و تابلوی تیره و تارش نباید انتظار جلب تماشگر زیادی را داشته باشد. ضمن این که بعضی تا پایان فیلم را نمی توانند تحمل کنند و بیرون می روند.
آقای مافی در فیلم برداری نفرین، کارهای بسیار تازه ای صورت داده است. هنگام گفت و گوها نیز هیچ کجا از پویایی باز نایستاده و همه جا حرکت و چرخش دوربین به مدد داستان آمده است.
هستی قادری زن جوانی است که از همسرش جدا شده و به دلیل مشکلات روانی به روان پزشک مراجعه می کند. او طلب کاری نیز دارد که به زودی به سراغش خواهد آمد. هستی به سفر شمال می رود و دوستش مهرآذر نیز به زور همراهش می رود. مهرآذر عکاس است و عاشق طبیعت و منظره های زیبا. در رستوران میان راه با پسر جوانی به نام بهمن آشنا می شوند.
پس از این راه را ادامه می دهند، پریدن سگی به میان جاده باعث انحراف آن ها به جاده ای فرعی می شود. مهرآذر از اتومبیل پیاده می شود و در آن نزدیکی خانه ای روستایی می یابد. هستی از بودن در آن جنگل تاریک می هراسد ولی مهرآذر اصرار بر ماندن دارد. پیرمردی می آید و می گوید که این خانه نفرین شده است.
صبح، هستی برای تعمیر ماشین می رود و باز می گردد تا مهرآذر را با خود ببرد ولی مهرآذر همچنان می خواهد بماند چون دریافته است که در آن جا صندوقچه ای پر از سکه های قدیمی پنهان کرده اند.
کم کم سر و کله بهمن نیز پیدا می شود، پیرمردی که این خانه را نفرین شده خوانده بود پدر بهمن بود. پیش تر در آن خانه دو خواهر زندگی می کرده اند شبی دو مرد که در راه مانده بودند به آن جا پناه می برند. پس از مدتی که از شب می گذرد آن دو تصمیم شومی می گیرند. خواهران از نیت آن ها با خبر می شوند و به انباری می روند. یکی از آن ها دیگری را می کشد و بعد خود را به دار می آویزد. مردان به هدف خود نمی رسند و صندوقچه را می یابند. بعد یکی از آن دو مرد، مرد دیگر را می کشد...
روح سرگردان آن دو خواهر و آن دو مرد در خانه قابل رویت است.
مهرآذر صندوقچه را می یابد ولی بهمن و پدرش او را می کشند و هستی را زخمی می کنند. هستی فرار می کند و به کلانتری می رود. ماموران به محل حادثه می آیند ولی در می یابند که گفته های هستی صحت ندارد و آن خانه سال ها است که متروک مانده.
هستی را در بیمارستان روانی ها بستری می کنند. پزشک پیشین هستی در جریان امر قرار می گیرد و در می یابد که تمام رویدادهایی که هستی از آن ها یاد می کند در کتاب داستانی به نام نفرین آمده است. آیا تمام داستان هستی ساختگی است؟ آیا دست کم او دوستی به نام مهرآذر داشته است که حال ناپدید شده باشد؟
هستی از تیمارستان می گریزد و بار دیگر خود را به محل حادثه می رساند. او با اتومبیل خود بهمن را از پای در می آورد ولی باز وی را می بیند. بنابراین با داس او را زخمی می کند. هستی صندوقچه سکه ها را باز پس می دهد. بهمن سر صندوقچه است که هستی به او حمله ور می شود و وی را می کشد. کمی بعد که نگاه می کند در می یابد که مهرآذر را از پای درآورده است. بنابراین به انبار می رود و خود را به دار می آویزد. خانم دکتر با همسرش به محل حادثه می آیند ولی به موقع نمی رسند. شوهر خانم دکتر کتاب داستان نفرین را بیرون می اندازد و می گیود بچسب به داستان زندگی خودمان.