علی اکبر خلیلی ادیب و شاعر ایرانی به سال 1326 در کرمانشاه چشم به جهان گشود و دل به نوای تیشه های فرهاد از کوه بیستون سپرد.
از نوجوانی شعر می گفت. از سرزمین فرهاد شیرین کار بود که همه هستی اش را در پای معشوقش ریخت. خلیلی نیز به عشق عشق می ورزید و از دوست داشتن نمی هراسید. مضمون اصلی اشعار او عشق بود و عشق. برای این مضمون بلند، قالب غزل را مناسب یافت:
می توان از عشق گفتن در سکوت سبز صحرا
می توان با عشق بودن در تبسم های رویا
عاشقی و شعر یارانی به هم پیوسته با هم
عشق در شعر است و شعر از عشق می گوید سخن ها
پس از دریافت دیپلم، دوره سپاهی دانش را در اردبیل گذارند. آن جا کسی بود که درباره شعرهایش نظر می داد ازجمله زیر یکی از غزل هایش نوشت:
خلیل بی بدیل من
علی اکبرم نور بصرم
پس از این به تهران رفت و به استخدام وزارت کار درآمد. به سال 1348 ازدواج کرد. مدتی در چالوس و سپس در لاهیجان ریاست اداره کار را بر عهده گرفت. آن گاه معاون مدیر کل گیلان و بعد معاون مدیر کل قزوین شد تا این که به افتخار بازنشستگی نائل آمد.
زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه ملی دنبال کرد و به سال 1357 لیسانس گرفت.
او از دوران دانشجویی خود چنین یاد می کند:
یکی از استادانم دکتر رعدی آذرخشی بود. یک برادر کر و لال داشت که برای او چنین سرود:
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان...
او ریاست دانشکده ادبیات دانشگاه ملی را برعهده داشت در ضمن سناتور انتصابی بود و به این خاطر بعد از انقلاب مدتی را در زندان گذراند.
او بر این بود که دانشجوی ادبیات باید شعر شاعران متقدم را از بر داشته باشد بنابراین هر دانشجو هر هفته چهل بیت از حفظ می کرد و سر کلاس می خواند. شعر هم به انتخاب استاد بود. دانشجویان گاه تقلب می کردند و شعر را با خط ضعیف روی تخته سیاه می نوشتند استاد هم چشمش نمی دید و کلاه سرش می رفت.
من دیدم از پس حفظ کردن شعرها بر نمی آیم ولی اهل تقلب هم نیستم بنابراین شعری سرودم و برایش خواندم:
جناب رعدی استاد عزیزم
به پایت شعر شاگردانه ریزم
که خود استاد شعر و شاعرستی
در انواع سخن ها ماهرستی
به عمر خویش راه علم رفتی
همه پیمودی و با حلم رفتی
کنون گفتار شیرین و کلامت
به شاگردان امید دهد نامت
که اوستاد دیرین زمان است
سخن بسیار داند پرتوان است
و من نیز این سعادت گشته یارم
که شاگردی آن استاد دارم
ولی از بخت بد دیر آمدم من
به شاگردی کنون پیر آمدم من
گرفتارم به کار و زندگانی
ندارم فرصتی در شعرخوانی
ببخشایم که تقصیری ندارم
چنان که گفتم زین فگارم
از این به بعد مراعات مرا می کرد.
پایان نامه ام در شرح احوال عنصری بود. دوست داشتم شعرهای لطیف عنصری را برگزینم نه اشعار او در مدح پادشاهان را. ازجمله این رباعی از او را موافق ذوق خود یافتم:
در عشق تو کس پای ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و دوست بدت می گویم
تا هیچ کست دوست ندارد جز من
مرحوم خانم دکتر قمر آریان که راهنمایی مرا در پایان نامه برعهده داشت بسیار از این شعر خوشش آمد.
نخستین کتاب شعرم را با نام شقایق در همین زمان دانشجویی منتشر کردم، در همین هنگام دخترم شقایق نیز داشت چشم به جهان می گشود.
یک نسخه از کتاب شعرم را برای خانم پریسا خواننده بردم که رویش آهنگ بگذارد و بخواند. گفت اگر یک شعر مثل مولوی بگویی شعرت را می خوانم. من این شعر را سرودم:
نگفتمت که مرو عشق پربهات منم
چو بودمت همه آغاز و انتهات منم
که مکن دل ز من که در همه عمر
اسیر مهر تو و عشق باصفات منم...
البته بعد از این، او به خارج از کشور مهاجرت کرد.
به سال 1386 نیز این غزل را به مناسبت بزرگداشت مولوی از سوی یونسکو سرودم:
من بی قرار عشقم با من سخن مگویید
جز در دیار یارم جایی مرا مجویید
آقای فرهادپور روی شعری از بنده آهنگ گذاشت. چند تن از آهنگ سازان صدا و سیما هم روی اشعارم کار کردند. جواد لشکری در کتاب صد آهنگ نیز دو شعر از مرا به نام های مرغ طوفان زده و چشمان مست نت نویسی کرد.
حمید نیرومند دوست خطاطم که اهل قزوین است چند شعر مرا به خط خوش نگاشت و از این پس بسیاری از آثارم را خوشنویسان ایرانی به خط زیبای خود کتابت کردند که از این میان می توانم به عباس خدادوست، مرجان گردانی ها، مریم یحیی آبادی ها، محمود ابراهیمی و عمران سلطان احمد خطاط پاکستانی اشاره کنم. این تابلوها را تاکنون در شش نمایشگاه شرکت داده ام:
فرهنگسرای قانون، شهرک غرب تهران، دو بار.
کاخ سعدآباد، 1386.
تالار آبگینه شیراز، دو بار.
کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان، اردیبهشت 1391.
هنگامی که می خواستم نمایشگاهم را در شیراز برپا کنم به دیوان خواجه حافظ شیرازی تفالی زدم این غزل آمد:
اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید... و این بیت به دلم نشست:
گر نثار قدم یار گرامی نکنم
جوهر جان به چه کار دگرم باز آید؟
من هم این شعر را سرودم و به شیراز رفتم:
من به دیدار اهورای سخن آمده ام
من به شیراز سرافراز کهن آمده ام
حافظ ای نام تو بگرفته بلندای جهان
من به دیدار تو استاد سخن آمده ام
سعدیا با تو سخن ها ز گلستان دارم
فصل گل در دل گلزار و چمن آمده ام
شوق شیراز چو بگرفته سراپای مرا
آن غریبم که به دیدار وطن آمده ام
از آثار استاد خلیلی است:
شقایق، چاپ خانه تهران مصور، چاپ نخست 1357، 111ص، رقعی.
شعله های عشق، تهران: دهخدا، چاپ نخست بهار 1378، 126ص، رقعی.
عشق آرام دلهاست، با مقدمه دکتر کزازی، به ویرایش سیدجلال خدایی، تهران: ورای دانش، چاپ نخست تابستان 1384، 223ص، رقعی.
هیچ یادت هست، همراه با شانزده تابلوی خط نقاشی، با مقدمه دکتر کزازی و مسلم خانی، و ترجمه چند شعر به فرانسه از دکتر حمیده ممتاز و پوپک شیروانی مهدوی، تهران: نخستین، چاپ نخست 1389، 249ص، رقعی.
نجوا، مجموعه آثار خوشنویسان با شعرهای استاد خلیلی.
بهار، طراح و نقاش: عبدالرضا طباطبایی، تهران: کورش، چاپ نهم 1375، برای کودکان، گروه سنی ب.
تابستان، طراح و نقاش: عبدالرضا طباطبایی، تهران: کورش، چاپ نهم 1375، برای کودکان، گروه سنی ب.
پاییز، طراح و نقاش: عبدالرضا طباطبایی، تهران: کورش، چاپ نهم 1375، برای کودکان، گروه سنی ب.
زمستان، طراح و نقاش: عبدالرضا طباطبایی، تهران: کورش، چاپ نهم 1375، برای کودکان، گروه سنی ب.