افروزهوشنگ عکاس، خطاط، خوشنویس و هنرمند ایرانی در نهم اردیبهشت ماه سال 1355 در اصفهان چشم به جهان گشود.
یازده سال داشت که با هنرهای تجسمی آشنایی یافت. هنوز نوجوان بود که سه سال متوالی رتبه نخست خوشنویسی را در میان دانش آموزان سراسر کشور به دست آورد.
پس از این به انجمن خوشنویسان ایران پیوست و به سال 1368 درجه ممتاز خوشنویسی را دریافت کرد.
پانزده ساله بود که نمایشگاهی از آثار او در خانه هنرمندان اصفهان برپا شد.
پس از دریافت دیپلم، رشته عمران را در دانشگاه آزاد دنبال کرد. در دروان دانشجویی نیز مقام نخست خوشنویسی را در میان دانشجویان دانشگاه آزاد به دست آورد.
از فعالیت های نمایشگاهی او می توان به این ها اشاره داشت:
نمایشگاه انفرادی خوشنویسی، خانه هنرمندان، 1370.
نمایشگاه گروهی خوشنویسی، انجمن خوشنویسان اصفهان، 1372.
نمایشگاه گروهی خوشنویسی، موزه هنرهای معاصر اصفهان، 1375.
نمایشگاه گروهی هنرهای تجسمی دانشجویان دانشگاه آزاد، 1377.
نمایشگاه گروهی خوشنویسی، انجمن خوشنویسان اصفهان، 1381.
نمایشگاه گروهی خط و نقاشی، انجمن خوشنویسان تهران، 1385.
نمایشگاه انفرادی عکس، گالری فرمونت باب آل بهار ابوظبی، 1390.
نمایشگاه انفرادی جام هستی، گالری آرته اصفهان، بهمن 1390. در این نمایشگاه پانزده تابلو که آمیزه ای از هنر عکاسی و خوشنویسی بود به نمایش درآمد.
در تابلوها جام هایی را می بینیم که مایع ارغوانی درون آن ها بیرون جوشیده و در کنار این رقص قطره ها، مصرعی از خیام نیشابوری با شکسته نستعلیق خطاطی شده است: این قافله عمر عجب می گذرد، می نوش که عمر جاودان این است و... همان گونه که پیام خیام، دم غنیمرت شمردن است این آثار نیز در لحظه خلق شده اند.
عکس و نورپردازی آثار را احمد ریحان عکاس برجسته اصفهانی انجام داده است.
هوشنگ درباره این نمایشگاه می گوید:
مهر ورزیدن به مهر هستی در دل تمام ذرات عالم نهفته است. این همان عشق فراگیری است که حافظ آن را تنها فریادرس آدمی می داند:
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو کردم در آن جا تا کجا سر بر کنم
این مجموعه بیش از آن که حاصل علاقه ام به ثبت تصویر باشد حاصل عشقی است که به طبیعت دارم. عشقی که از آن هستی می یابم، از دام و دانه دنیا رها می شوم، در عمق هستی فرومی روم، جلوه می یابم و بالا می روم. من از هر آن چه در پیرامونم می بینم، عکس می گیرم. می خواهم هر لحظه را چنان زندگی کنم که گویی آخرین لحظه است، لحظه هایی که احساس می کنی دنیا متوقف شده و آن لحظه ها برای همیشه در ذهن و خاطراتت ماندگار شده است. چیزی شبیه جاودانگی در عین فنا. لحظه هایی که آدمی را به فضایی آرمانی می برند. لحظه ای برای زندگی در اکنون ماندگار، رها از گذشته و آینده. یک زمان حال خیامی بی ابتدا و بی انتها، سزاوار برای زیستن و دل به مهر هستی بستن. زیرا:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت و گوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
دم را غنیمت شمردن، خود جوشی و خود انگیختگی، این آن چیزی است که ارزش زندگی را دارد و ذهنی روشن برای دیدن و درک راز و رمزهای کوچک زندگی فراهم می آورد، همچون قطره ای، گلی، نهالی... و این عجایب کوچک و به ظاهر کم اهمیت به همان اندازه بیدار کننده ذهن و جان آدمی است که ستارگان و کهکشان های آسمان.
خوشبختی یعنی رویت و احساس همین رمز و رازهای کوچک زندگی.